بی شک عاشقان زیادی در این دنیای فانی
دور از هم نفس کشیده اند ؛ به ظاهر زندگی کرده اند ،و آخر سر مرده اند ...
بی آنکه حتی فرصت خداحافظی از هم را داشته باشند ...
به جنگ جهانی اول ودوم میاندیشم ..
در دوران جنگ عشاقی بوده اند که چند صباحی خیلی کوتاه ، خیلی خیلی کوتاه ،
مزه عشق هم را چشیدند و هرگز فراموش نکردند ..
از هم جدا شدند و دیگر همدیگر را هرگز ندیدند ..
مردانی که به اسارت رفتند و هرگز برنگشتند ..
زنانی که به اسیری رفتند و هرگز عشقشان را ندیدند
و دور از هم ... با اشگ حسرت و غم جان دادند..
و اکنون در جنگ جهانی سوم ...
در این همه جنگ و کشتار و کشتار
صبحی نیست که رادیو را باز کنی از کشت و کشتار حرفی نزند
یا داعش کشته .. یا مسلمانها به جان هم افتاده اند .. یا تصادف مرگباری شده
یا سیل و زلزله آمده .. و رانش زمین ..یا بیمار جدیدی کشتار میکند ..یا خودسوزی است و یا...
اما هیچ کدام غم انگیز تر از ..جدایی دو نفر نیست که فقط چند خیابان آنطرفتر ..
در شهر خیلی کوچک به وسعت 8 کیلومتر از ابتدا تا انتها ..
حق دیدن هم را از دور هم ندارند ..
به بیمارستان شهر که بیمارها هم هفته ای سه بار ملاقاتی دارند ..
به زندان شهر میاندیشم که هفته ای دو بار ملاقانی دارند ..
سربازهای پادگان هم حداقل دو سه ماهی یکبار میتوانند به دیدار عزیزانشان بروند ..
اسرا جنگی هم از طرف صلیب سرخ و هلال احمر میتوانند نامه رد و بدل کنند ..
بیمار میداند که بالاخره روزی مرخص میشود ..
زندانی میداند اگر حبس ابد هم باشد ممکن است عفو بخورد و آزاد شود ..پس هنوز امیدی هست
اسیر جنگی امیدوار است که شاید روزی جنگ تمام شود و باامید دیدار عزیزانش در غربت نفس میکشد ..
اما ... اما ... امان از این اما ...
که هیچ کورسوی امیدی نیست ...
خدایا شکرت ...